نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

شاعرانگي

خيلي قشنگ نوشتي زينبم، لطفش به همينه كه تنها يه لينك بزنم خونه آناهيتام تا بخش ديگه اي از اين شب پرخاطره رو از قلم قشنگ و دل پرمهر و بي رياي تو داشته باشيم: http://anahita89.blogfa.com/post-106.aspx ممنونم بي نهايت  ...
9 آبان 1391

من توي نگاه تو

ديشب منو كشيدي؛ پر از غرور و افتخار شدم، حال كردم، لذت بردم، جون گرفتم و همه ي خستگيام رفت. پاداشم رو گرفته بودم. زينب عزيز و آناهيتاي نازنينم شاهد اين واقعه ي عظيم بودن. دخترم مامانش رو نقاشي كرد: آميزه اي از رنگهاي صورتي و نارنجي و قرمز، كه با هيجان تمام از دويدن مدادشمعيهاي توي انگشتاي كوچيكت روي كاغذ سفيد دفتر شكل گرفت. اين باشكوهترين پرتره ي من خواهد بود. كاش به همين رنگها كه كشيدي باشم دختركم! ...
9 آبان 1391

وگلاب

هميشه وقتي توي خونه از روي لپ تاپ ميرم نت، بدو خودت رو ميرسوني و ميگي : ميخوام عسكاي نيايش رو ببينم " منم اگه از قبل آخرين آپهاي زهره جون رو نخونده باشم بي وقفه خواسته ت رو اجابت ميكنم وگرنه ميگم "نه اول بذار كارم رو انجام بدم، بعد" ،‌در هر صورت تو ميچسبي كنارم و جُم نميخوري. وبگردياي من رو تماشا ميكني و گاهي هم با زدن كليدي، و خارج كردن وضعيت صفحه و بهم زدن تمركز و حس و حال من، يا عصبانيت من رو برمي انگيزي يا به خنده م واميداري. اين وسط جز وبلاگ خودت و دوستاي نازنينت هيچ چي از كامپيوتر يا سايتهاي ديگه رو بهت معرفي نكردم. ديروز كه خونه مرخصي بودم تا از طرفي بابايي بره سيرجان و از طرفي من و تو راحت بتونيم توي جشن تولد سامان نازنين ( كه ...
9 آبان 1391

زلال تر از باران

اين روزا درخواست زيادتري داري به اينكه باهات بازي كنم. توپ بازي اولين پيشنهاده كه حالا قشنگ توپ رو پرت ميكني براي طرف مقابل و توپي كه به سمتت پرت ميشه ميگيري. توي بازي با اسباب بازيهات هم هي ميگي بيا باهام بازي كن ولي به هرچي دست ميزنم اونو ورميداري و ميگي تو با اون يكي بازي كن،‌ درست مثل رفتاري كه وقتي با دوستات بازي ميكني از خودت بروز ميدي و من عملاً نقش تماشاچي رو بازي ميكنم. اما توي بازي نمايش مادر و دختر و قايم باشك بازي هميشه نقش فعالي بهم واگذار ميكني، خانوم كارگردان! تو نقش مادر رو بازي ميكني و من دخترت ميشم. سوار كاميون،‌دوچرخه يا گوزنت ميشي و ميري سرِكار. با هم خداحافظي ميكنيم و من عمداً با خوشحالي و رضايت هر چه تابلوتر ...
7 آبان 1391

اول آبان به ياد تابستان

يه سري خاطره ي بجا مونده از تابستون هست كه نرسيدم به شرح كامل برات اينجا بذارم. عكسهاشون رو ميذارم يادگاري با يه اشاره ي كوچولو:   بهترین مهمانهای دنیا و دوست خوبی که حسابی باهاش اخت شدی، آرتین عزیز: و این هم آخرین پنجشنبه ی تابستان در ارتفاعات لاشکار سرچشمه، روزی که بابایی تصمیم جدی گرفت که برای تفریح خونواده، شخصاً وقت بذاره و این خاطرات قشنگ رو برامون آفرید: ...
1 آبان 1391